تلخ
پنجشنبه بیستم آذر ۱۴۰۴ ، ساعت 1:29حقیقت تلخی که تو زندگیم فهمیدم این بود که هیچ وقت برای کسی عزیز نبودم و اولویت هیشکی نبودم. هر وقت نیازی بود اومدن سمتم ( بحث توتفرنگی فرق داره )... مخصوصا خوابگاه این رو خیلی لمس کردم و زندگیش کردم... عسل رفته واسه خودش یه گروه دیگه پیدا کرده حدیث هم رفیق خودش رو داره و منی که انقدر به این اکیپ وابسته و وفادار بودم میبینم اینا تا نیازی به من نداشته باشن یا ارائه دانشگاه نباشه و دورشون شلوغ نباشه حتی یاد من نمیفتن... همه به فکر خودشونن و تا نیازی باشه یادت میفتن... مثلا یه بار نشده بیان یهویی حالم رو بپرسن و مثلا باهام بشینن حرف بزنند... همیشه یک طرفه بوده همه چیز... فقط من حرف زدم فقط من درک کردم فقط من حق دادم فقط من... الان دوباره معده دردم برگشته شدیدا یه بار خبردار نشدن یه بار نپرسیدن چته یا امروز چی شد... انتظار بیخودی دارم از آدما تقصیر خودمه... مهم نیست باشم نباشم... اون سری ۱۰ روز برگشتم خونه نگران بودم عسل تنها بمونه خوابگاه اذیت بشه ولی بعدش فهمیدم اون گروه رفیقهاش تنهاش نذاشتن و حالش خیلی عالی بود و شبها بهش خوش گذشته و روزهاش به خنده گذشته... بحث من دوستی کسی با یکی دیگه نیست که بخوام کسی رو محدود کنم ولی بحثم اولویت هستش که فهمیدم از اول زندگیم تا الان همیشه همه جا اولویت آخر بودم حتی وقتی همیشه فداکاری کردم و فحش هم شنیدم... بعد میگن چرا سرسنگین شدی آخه مگه انگیزهای برای ادامه زندگی دارم... این روزها خواب خودکشی رو میبینم و انگار روانم کم آورده مقابل همهچیز و داره خودش رو این طوری نشون میده... هعی زندگی....
یاعلی حیدر کرار