جنگجو

یه جایی برای نوشتن محتویات مغزم😁🤍

دیروز و امروز

دوشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۳ ، ساعت 7:46

داشتم فکر می‌کردم که چی می‌شه کم‌تر این‌جا بنویسم؟ که به این نتیجه رسیدم من به نوشتن با لپ‌تاپ عادت دارم و توی گوشی انقدر راحت نیستم به خاطر همینه بگذریم...

دیروز صبح رفتیم یه کارگاه خوب و خیلی مفید که چسبید... بعدش اومدیم ناهار خوردیم و دوباره رفتیم سر کلاس بعدی... کلاس آخر ۱شنبه‌ها خیلی خوبه چون هم محتواش عالیه هم زود تموم می‌کنه🫠بعد اومدیم شام خوردیم و برگشتیم اتاق... یه‌کم استراحت کردم و بلند شدم چایی خوردم و شروع کردم به نوشتن تقویم و کارهای عقب افتاده و تکالیف و برنامه‌هام

برم کلاس میام باز

خدایاشکرت

یاعلی ^_^

مبارز

تولدم

شنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۳ ، ساعت 9:12

۵شنبه مامانم زن‌داداشم رو دعوت کرد خونمون😌 شام قرمه سبزی داشتیم و خیلی چسبید... یهو دیدم داداشم با کیک تولد اومد داخل🤭 و برام تولد گرفتن😍✨️خیلی خوشحالم کردند و واقعاً انتظارش رو نداشتم... باهم نشستیم و حرف زدیم. عکس گرفتیم فیلم گرفتیم و گفتیم و خندیدیم😁 خیلی خوش گذشت.

زن‌داداشم یه باف گَپِ قرمز برام خریده بود😍🤍خیلی خوشگله و واقعاً خوش سلیقه‌ست🥹🎈دستش درد نکنه. واقعاً حالم رو اون شب خوب کردند🩷

دیروز برگشتم خوابگاه. صبح رفتیم ترمینال و زود راه افتادیم. تو راه یا کوچولو اذیت شدم ولی خب...! خوابگاه آروم بود. اومدم دوستان رو دیدم.

راستش خیلی بی‌نظم شدم😕کل زندگیم به‌هم ریخته و از هر جا می‌خوام منظم و درستش کنم نمی‌شه🤦🏻‍♀️انگاری زندگیم و کنترلش از دستم در رفته... خونه رفتم استراحت کنم ولی از نظر جسمی استراحتی نداشتم و فقط یه کم‌ذهنم رو آروم کردم. به احتمال زیاد این هفته برگردم خونه تا برم ارتودنسی🫠سر کلاس دارم تایپ می‌کنم🤪🤪

خدایاشکرت

یاعلی ^_^

مبارز

استراحت

پنجشنبه بیست و چهارم آبان ۱۴۰۳ ، ساعت 1:26

مغزم داره استراحت می‌کنه🙃... این هفته انقدر سرم کار ریخته که اصلا یادم نمیفته بیام این جا حتی یه پست بذارم... واقعا آدم بعضی وقت‌ها نیاز به تنهایی و خلوت داره... انقدر کار دارم حتی فکر می‌کنم تو این چند هفته انقدر کار دارم حس می‌کنم رباتم🫠درس زیاد، کار زیاد، مشغله زیاد، افکار زیاد، چالش زیاد، حرف زیاد...

سعی می‌کنم‌دوباره بیام بنویسم

خدایاشکرت

یاعلی ^_^

برچسب‌ها: روزمرگی_من
مبارز

غذا

جمعه هجدهم آبان ۱۴۰۳ ، ساعت 14:9

دو سه روز نمی‌تونم درست و حسابی غذا بخورم😕 کیفیت غذا بد شده... منم اشتهام داغون... الان دوباره ناهار جلوم موند و نتونستم بخورم🚶🏻‍♀️کار دیگه‌ای از دستم برنمیاد... خوابم میاد ولی درس دارم باید برم کارهام رو انجام بدم تا روی هم تلنبار نشن که بعداً دردسر بشه برام... آخر هفته احتمالاً برگردم خونه😌 دیگه ظرفیت موندن تو خوابگاه رو ندارم و باید برگردم دو روز شارژ بشم😅تا الان هیچ غیبتی نداشتم و قصد یه هفته غیبت کردن رو ندارم چون محتواهای کلاس و استادها خیلی خوبن و نمی‌خوام از دستشون بدم... بالاخره تابستون خونه و شهرمون بودم می‌خوام برگردم چی‌کار؟! خانواده هم ماهی یه بار دیدن کافیه🥲 برم دو روز بمونم کمی کارهام رو انجام بدم برگردم دوباره خوابگاه🫡

خدایاشکرت

یاعلی🩷

مبارز

پنچر

پنجشنبه هفدهم آبان ۱۴۰۳ ، ساعت 3:12

سلام بچه‌ها😁ببخشید من تیر خورده بودم و پنجر شده بودم😜تازه یه کم به خودم اومدم... خیلی درگیر شدم خیلی به‌هم ریخت همه‌چیز... دیگه فردا پا بشم برنامه بریزم کارهام رو انجام بدم... یه سری کارهای عقب افتاده دارم که باید تمومشون کنم😌🎈

خدایاشکرت

یاعلی

برچسب‌ها: روزمرگی_من
مبارز

بیست و یک

دوشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۳ ، ساعت 22:38

سلام بیست و یک عزیزم😍🎂 خوش اومدی عزیزکم😍🎈چقدر خوشحالم که با هم رفیق شدیم و قراره یه سال با هم زندگی کنیم با هم روزهای سخت و شیرین طی کنیم🤭تولدمون مبارک🥳 تازه به دنیا اومدیم😌🎊مبارکههههه

خب خب بعد جشن ولادت حضرت زینب بریم برنامه بنویسیم برنامه رو تیک بزنیم و برای ۱ سال تغییر و رشد و تحول برنامه بریزیم🤩🎉

خدایاشکرت

یاعلی ^__^

برچسب‌ها: مثبتانه، حال_خوب، تغییر، تولد
مبارز

بیست سالگی

دوشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۳ ، ساعت 2:13

خداحافظ ۲۰سالگی🙂✨️ برو که خیلی اذیت شدی برو که به آرامش برسی🥲بمیرم برات که سال سخت ولی پر از تجربه داشتی... سالی بود که کل زخم‌های کودکی و روحیت سر باز کردن و زندگیت رو تلخ کردن... سالی بود که مستقل شدی و فهمیدی همیشه تنهایی... سالی که حفره‌هات انقدر زیاد شدن که خودت رو گم کردی... سالی که پر از تجربه‌های ارزشمند بود ولی تو الان یه بزرگ سال جوان یک ساله هستی که عاقل‌تر شدی😍🎈تو فهمیدی زخم داری، حفره داری ولی ‌کنارش خودت و خدا و اهل‌بیت و شهدا رو داری🤭🎉 تو فهمیدی در تنهاترین شرایط می‌تونی قوی باشی🥹😌... در سخت‌ترین شرایط بعضی دوست‌هات باهات بودن مثل توت‌فرنگی که بدون قضاوت به حرف‌هات گوش داده🤩درکت کرده، مثل مت که هوات رو داشته و برات روزها و خاطره‌های قشنگ ساخت و رفت شهر دیگه🙂۲۰ سالگی پر از خنده و گریه بود... خنده‌های پر از دلیل، گریه های خوشحالی و ناراحتی🫢... ۲۰ سالگی عین نوزادی بود که تازه به دنیا اومده بودی و به خاطر روبرو شدن با حجم زیادی از درد و سخت و تنهایی و دنیای جدید ترسیده بودی و شوکه شده بودی و یواش یواش قدم به قدم یاد گرفتی چطوری راه بری، حرف بزنی😍آره ۲۰سالگی عزیزم ممنونم که تا الان باهام بودی و از الان به بعد می‌تونی شب‌ها راحت بخوابی و رسالتت رو تموم کردی و من باید برم به ۲۱ سالگی سلام بدم که یه وقت فکر نکنه بهش بی‌توجهم یا دوستش ندارم😁می‌دونی که ۲۱ بهم گفته امسال سال ترکوندن و رشد و تغییر اساسیه😃راستی ۲۰ سالگی‌جان تو معلم شدی و معلم بودی برام☺️ هم معلم رسمی هم معلم غیررسمی😝راستی راستی دیروز ۱۳آبان تولد دکترکیم هم بود🤭 ای بابا آبان چه پر برکته😜

خب ۲۰ سالگی تا مرور دیگر خداحافظ🥺🤍🤗

خدایاشکرت

یاعلی ^__^

برچسب‌ها: مثبتانه، حال_خوب، تغییر، تولد
مبارز

تولدم

دوشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۳ ، ساعت 0:52

تولدم مبارک😌🎉🎈🎂 ۲۱ ساله شدم🤭🤭🤍 به به تولد تولد🥳🥳🎊🎈

مبارز

برنامه‌ریزی

شنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۳ ، ساعت 2:22

دوستان عزیزم سلام😌حالتون؟ احوالتون؟ خب من چند روز نبودم چون خیلی ذهنم به‌هم ریخته بود و از نظر روحی زیاد اوکی نبودم البته الان هم یه کم پنچرم🤭💔 اومدم بگم عزیزان من برنامه‌ریزی کردم برای کارهام، نوشتم باید چی کار کنم و از این به بعد مرتب میام پیشتون🫡دیگه این جا خالی بمونه خودم اذیت می‌شم😕

پس ان شاءالله فردا که شنبه‌ست یه شروع هفته طوفانی خواهیم داشت😎به به😊

راستی امروز ۱۲ آبان تولد توت‌فرنگی بهترین رفیقمه😌🥳تولد تولد تولد تولدت مبارک🥳😍بیا شمع‌ها رو فوت کن که صدسال زنده باشی🎂🎂🍫🍫🎉🎈🎈✨️✨️🧨🧨🎊🎊انقدر خوشحالم... ان شاءالله فردا یه پست مجزا می‌ذارم براش🤩🩵

خب برم بخوابم... فردا دوتا ارائه خواهم داشت...

خدایاشکرت

یاعلی ^__^

برچسب‌ها: مثبتانه، حال_خوب، تغییر
مبارز

شلوغ

دوشنبه هفتم آبان ۱۴۰۳ ، ساعت 2:30

کلاس‌ها انقدر پشت‌سر هم یا خیلی بی‌نظم افتادن و فشار روم هست که فرصت نمی‌کنم بیام بنویسم😮‍💨 ولی خداروشکر از استادها راضیم واقعا محتوای خوبی یاد می‌دن ولی من یه مشکلی دارم و مشکلم اینه که ذهنم گنجایش این همه حجم از اطلاعات عالی رو نداره و نمی‌تونم هضمش کنم... فکر کن انقدر مطالب خوب که چند سال منتظرش بودم رو دارم یاد می‌گیرم ولی زیادی عمیقن بعد تا تو میای به خودت بیای یا تحلیل کنی و یاد بگیری دوباره هفته بعد و جلسه بعدی میاد و تو دوباره اطلاعات جدید میاد🥲 و نمی‌خوام مطالب مفید و تجربه‌های قشنگ و استادها رو از دست بدم و کم بیارم... انگاری هر هفته هر درس هر جلسه یه بشکه بزرگ نفت اطلاعات می‌ریزن تو سطل کوچیک ذهنم و سرریزش می‌شه هی می‌نویسم هی می‌نویسم ولی انگار دارم از دستشون می‌دم🙃 این یه کم کلافه کننده‌ست برام🤯برم بخوابم

خدایاشکرت

^_^

برچسب‌ها: تغییر
مبارز

جمع و جور

شنبه پنجم آبان ۱۴۰۳ ، ساعت 0:42

یه کم کارهام رو جمع و جور کنم و بیام این جا رو مرتب کنم خیلی خوب می‌شه😍

یه کم دلم گرفته البته یه کم نه خیلی زیاد گرفته🙃برم ارائه رو بخونم فردا میام این جا😁 شب به خیر

خدایاشکرت

"_"

مبارز

سلام علیکم

جمعه چهارم آبان ۱۴۰۳ ، ساعت 15:25

صفحه جدیدم مبارک😌🩷

خدایاشکرت

نون.ح یاعلی

برچسب‌ها: مثبتانه
مبارز