جنگجو

یه جایی برای نوشتن محتویات مغزم😁🤍

۲۰ فروردین ۱۴۰۴

پنجشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۴ ، ساعت 21:43

بهترین روز عمرم بود ۲۰ فروردین😍😍😍 عصر ۱۹ فروردین با توت‌فرنگی حرف می‌زدیم، یهو گفت خوابگاهی یا برمی‌گردی خونه؟ عجیب بود برام پیگیر بود... گفتم‌خوابگاهم😉 گفت خب من میام ببینمت🥹🥺گفتم واقعا؟؟؟؟ گفت آره... شب به زور خوابم برد از بس ذوق و هیجان داشتم... هیچی دیگه از صبح زود بیدار و منتظر بودم که عشقم رو ببینم😍🤭🤍فکر کن بهترین دوستت زندگیت رفیقت رو که ۸ ۹ ساله ندیدی بیاد پیشت ببینیش😍🥺 پوکر نشسته بودم روی تخت که دیدم نوشت رسیدم😍🥹نفهمیدم چطوری لباس پوشیدم چطوری رسیدم حیاط... از شدت هیجان یادم رفت تو دفتر سرپرستی اسم بنویسم، حتی رسیدم نگهبانی یادم رفت سلام بدم از پس هول کرده بودم، حتی نتونستم دفتر نگهبانی اسمم رو درست بنویسم دستم می‌لرزید امضا رو خط خطی‌کردم و اومدم بیرون... عشقم رو از حیاط دیدم ذوق مرگ شدم وقتی رفتم طرفش محکم بغلش کردم گریه‌م گرفت انگاری بهترین لحظه عمرم بود... بعد ۸ ۹ سال دوری و دوستی بتونی رفیقت رو بغل کنی... انقدر خووووب بود که نگم براتون...❤️🌹بعد با آقا رضا همسر توت‌فرنگی رفتیم یه پارکی نزدیکی دانشگاه🙃 با هم قدم زدیم حرف زدیم عکس گرفتیم فیلم گرفتیم🥹بغلش کردم حسابی... بعدش مجبور شدیم جدا بشیم🥲هعی... از همین دیروز دلم گرفته که دوباره از هم جدا شدیم🥺ولی خداروشکر تونستیم همدیگر رو ببینیم🥹خدایا شکرت خدایا مرسی واقعا😍❤️بهترین روز عمرم بود

خدایاشکرت

یاعلی🫧

برچسب‌ها: رفیق
مبارز