جنگجو

یه جایی برای نوشتن محتویات مغزم😁🤍

نوشتن

چهارشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۴ ، ساعت 21:48

دیروز رسیدم خونه... وقتی رسیدم اتاقم رو با وسایل هام رو مرتب کردم که نمونه بعدا اذیت کنه... یه کم سریال نگاه کردم بعدش دیدم خیلی خسته ام که زود خوابیدم... شب کابوس دیدم خیلی ترسیدم... همیشه بعد اومدن از جایی و خوابیدن تو اتاقم خواب بد وحشتناک دیدم... امروز هم تا 12 خوابیدم... واقعا خسته بودم و وقتی بیدار شدم بدنم عین مریض ها خیلی درد می کرد... ولی خب دیگه خودم رو به زور بیدار نگه داشتم... مامان اومد و یه کم بهش کمک کردم و اومدم اتاقم رو منظم کردم و بعد نشستم هر چی کار و مسئولیت و دوره و کتاب و برنامه عقب افتاده داشتم رو نوشتم تا ذهنم تخلیه بشه... نزدیک 50 تا کار داشتم :) خیلی زیاده ولی خب قراره اولویت بندی کنم و حتی ممکنه 1 سال طول بکشه شاید بیشتر ولی مهم اینه طبق برنامه و رسالتم جلو برم... ممکنه حتی بعضی کارها رو اصلا انجام ندم چون به هدف و برنامه ام نخوره... چون باشگاهم داره بسته می شه به این فکر افتادم که برم رشته دیگه تو این 2 سال یه رشته جدید تجربه کنم... البته این بستگی به این داره بتونم تو خوابگاه باشگاه خوب و نزدیک پیدا کنم... رشته تیراندازی گرم توجهم رو جلب کرده... حس می کنم نیاز دارم به همچین رشته ای تا تمرکزم رو تقویت کنم :) الان می رم کارهام رو اولویت بندی کنم و شروع به انجامشون کنم... خبرنویسی رو انجام دادم اعتماد به نفسم اومد بالا ^_^... ترس و استرسم کمتر شده خداروشکر و نباید بذارم بدتر بشه... فردا باید برم آرایشگاه و ابروهام رو تمیز کنم... شنبه هم می رم جشن عقد دوستم میحا :) تا شروع دانشگاه باید همه چیز رو جمع و جور کنم... عادت هام رو انجام بدم و گزارش بفرستم... گوشیم رو بعد از ظهر ریختم تو لپ تاپ و لپ تاپ رو هم یه کمش رو ریختم هارد... باید لپ تاپ رو هم ببرم ویندوز عوض کنند تا یه کم بهتر بشه... برای 3ماه پاییز بتونم یه برنامه ریزی عالی داشته باشم خیلی خوب می شه...

خب دوستان برم بسم الله که کارهام رو شروع کنم

خدایاشکرت

یاعلی

برچسب‌ها: تغییر، روزمرگی_من
مبارز