سلام دوستان خوبین؟ وای یه هفته بود وبلاگ برای من نمیاورد :/ خیلی عجیب بود واقعا... دوستان تو مسابقه اول شدم ^_^ همین اول لو دادم بهتون خخخخخخخ... صبح با صدای دکتر بک کانگ هیوک بیدار شدم و ساعت 7 رسیدیم ایستگاه که سنسی اینا بیان دنبالمون... بعد یه ربع 20دقیقه اومدن و ما سوار مینی بوس شدیم :) سنسی اونجا بهم گفت از کل 1ونیم تومن پولت می تونست 900 تومنش برگرده و 600 حق مسابقه برنمی گشت فقط و من یه کوچولو نگران شدم گفتم نکنه برم دست خالی برگردم از این ور دانشگاه هم به خاطر هوا و برف نتونم برم :( هیچی رفتیم رسیدیم باشگاه بزرگ... 400تا بازیکن آورده بودن و ما تا بعد از ظهر فقط دویدیم تا بچه ها رو آماده کنیم، کوچ کنیم، کمکشون کنیم. فقط من و سونیا می دویدیم و بقیه تو پرت کردن وسایل به ما کمک می کردن :/ 10 کیلومتر دویدم فقط.... بعد حتی فرصت سرویس بهداشتی رفتن نداشتیم در این حد شلوغ بود... فقط وسطا یه نیم ساعت دراز کشیدم تا بدنم آروم بشه... از شانسم همکلاسی قدیمیم که آبجیش هم باشگاهیمه اومده بود دیدمش حالم گرفت اه :/ بگذریم... ما خواستیم بریم سرویس یهو اسم من و مت رو باهم اعلام کردند :/ گفتیم نه بابا با هم نمیفتیم و اینا... بررسی کردیم دیدیم بله پت و مت وسط میدان جنگ با هم افتادن :/ هم ناراحت شدیم هم خندیدیم به شانس گندمون... من حتی گریه کردم... هیچی دیگه رفتیم میدان شروع کردیم ضربات رو نوبتی می زدیم و دلمون نمیومد بهم ضربه بزنیم.... واااااای وسط زمین خنده امون گرفته بود افتضاااااح... هیچی دیگه بازی 0 0 کردیم و کشیدیم هانته مساوی و داورها 3تاش به من رای دادن و آخریش هم رایش برگردوند کرد رنگ من :/ و من صعود کردم بالا....
حریف بعدیم کارش خوب بود ولی قدش کوتاه بود... با دوتا اورا مواشی 6 هیچ بردمش... وای وسط کار دیدم حالم داره بد می شه قند و فشارم افتاده... یه بار افتادم زمین ولی پا شدم باز... به سختی بردمش :) کوچرم هم خیلی خوب بود... دیگه از زمین برگشتم افتادم روی زمین می گفتم یه چیز شیرین بدید بهم زووود دارم می میرم... یهو دیدم باز صدام زدن برای فینال :/ منی که فکر می کردم بازی آخرم بود و تنها کسی که 3تا حریف داشت من بودم :/ هاهاهاهاهاها برام به سختی یه شیرین عسل پیدا کردن و یه نوشابه سر کشیدم و معلوم نبود نوشابه برای کی بود خخخخخخ....
باز صدا زدن بیا برای فینال :) رفتم داخل دیدم ا حریفم همون دختریه که هی می گفت با تو میفتم با تو میفتم :) کارش خیلی خوب بود... شروع کردیم... نامرد هی من رو می برد بیرون یا جوری می زد بیفتم اخطار بگیرم... بیرون بردنی یه اورا زدم از سرش رد شد بعد برگردوندم مواشی کردم 3امتیاز گرفتم و اولین امتیازم شد :) بعدی هم باز اومد بهم حمله کنه تو یه حرکت پام رو بلند کردم زدم سرش و باز 3 امتیاز گرفتم... بازی ادامه پیدا کرد... من 4تا اخطار گرفتم و پنجمی اخراج بود :/ و 17 ثانیه مونده بود... حریفم دید که می تونه اخراجم کنه حمله کرد بهم و هلم می داد بیرون... یهو انگار پام رو یکی دیگه از پشت بلند کرد زد تو سر حریف دقیقا جایی که داشتم بیرون می رفتم... و پرچم 4تا داور رفت بالا *_* و 10 ثانیه مونده تموم بشه من 9 هیچ بردمش :) خیلی چسبیددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
بچه ها بردن من فقط برای من نبود کار خدا و کمک اهل بیت مخصوصا امام رضا و امام حسین بود ^__^ از حضرت عباس خیلی کمک گرفتم... اصلا ضربات رو می زدم انگار من نمی زدم انگار اختیار پاهام با من نبود فقط اون ها بودن که کمکم می کردن... من خودم باورم نمی شه با تکنیکی ببرم که توش حرفه ای بودم ولی می ترسیدم تمرین کنم و بزنمش ولی تو مسابقه جوری می زدم عین آب خوردن... بچه ها معامله با اهل بیت خیلی خووووووووبه... هوات رو داره +_+
آره دوستان این بود داستان مسابقه من... :)
ان شاءالله بتونم بیام داستان خوابگاه و مجازی شدن رو بنویسم خخخخخ که رفتم گیر افتادم تو خوابگاه :/ هعی
خدایاشکرت
یاعلی