سلام دوستان... من عصر رسیدم خونه... شنبه شب کلا نخوابیدم بعد کلاس هم با داداش رضا تصویری حرف زدیم ولی چون برق نبود نتش یاری نکرد و قطع شد :/ ولی باز خیلی راحت باهاش حرف زدم و اصلا استرس نداشتم :) حس قشنگی بود... شنبه رفتیم کلاس و ارائه دادیم خیلی خوب بود ولی استاد گفت نمره کامل نمی دم :/ مهم نیست :)
یک شنبه هم کلاس ظهر اومد این ورتر و رفتیم و دوباره ارائه تدریس داشتیم که دوستم عالی تدریس کرد و من در نقش دانش آموز خوب بهش کمک کردم خخخخخ... بعدش رفتیم ناهار و بعدش یه کم خوابیدم و پا شدیم لباس پوشیدیم و رفتیم بیرون کافه ( قراره تجربه خواستگاری وسط شهر و شهربازی و کافه رو تو هر پست جدا بنویسم خخخخخ...).... رفتیم کلاس تاریخ که استاد از شانس خوبمون کلاس رو نیم ساعت زودتر تعطیل کرد و ما رفتیم بیرون... بعد برگشتیم خوابگاه
یعنی من برگشتم بلافاصله رفتیم مراسم ولادت امام رضا و پرچم مولاجان رو آوردن و خیلی خووووووب بود.... خادم هاشون اومدن بعد مولودی خوندن و خیلی خوش گذشت... بعد فهمیدم که امروز دوتا کلاسمون لغو شده... زود همه چیز و وسایل ها رو جمع کردم که امروز برگردم خونه... همه چیز رو مرتب و منظم کردم... ظرف ها رو شستیم... لباس ها رو شستیم پهن کردیم... پاور ارائه رو دوستم فرستاد دیدیم کامل نیست دوباره گفتیم ویرایش کن و تا بفرسته 3 صبح شد.... هیچی دیگه تا بتونم ارائه رو بخونم ساعت5 شد و به من سختی خوابیدم... صبح ارائه داشتیم... خواب موندیم و بدو بدو رفتیم کلاس خخخخخ... استاد درس داد بعد ما یک ارائه عالی دادیم و من خودم عالی سخنرانی کردم... بعدش بدو بدو رفتیم خوابگاه و وسایل ها رو برداشتیم و خداحافظی کردیم... من اومدم نگهبانی نتم کار نکرد اسنپ بگیرم مجبور شدم با نت دوستم بگیرم... بعد رفتم ترمینال... 9ونیم رسیدم و 12 تازه سومین مسافر اومد :/// وسط ها دیدم ا دوستام هم اومدن ترمینال ما خخخخخخ باهم حرف زدیم و بعدش رفتن... واقعا داشتم روانی می شدم از بس منتظر موندم... هیچی دوستان راننده امروزم خیلی خوووووب بود راستش خوشم اومد از تیپش خخخخخخخ... بعد رسیدم ترمینال شهر همسایه... دیدم دوتا ترمینال باهم دعوا دارن خخخخخ... منم وسط دعوا منتظر خانواده بودم بیان من رو ببرن... بعدش اومدیم خونه و من یه کم ناهار خوردم... چک لیست ملودی صورتی و روسری آبجیم و دوتا قندون مامانم رو دادم بهشون... وای بچه ها بابام پیرهنی رو که من خریده بودم براش رو پوشیده و چشمام قلبی شدم... وسایل ها رو مرتب چیدم و همه چیز رو سرجاش گذاشتم... دیدم گوشیم شارژش کمه زدم شارژ و اثرات قرص ماشین باهام بود رفتم همین که سرم رو گذاشتم روی بالش بیهوش شدم... 2ونیم ساعت خوابیدم... شام خوردم و دوره رو دیدم و الان چایی خوردم و دارم برای شما روزمره می نویسم ^_^ آرره
خدایاشکرت
یاعلی