جشن
پنجشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ، ساعت 1:11صبح به سختی بیدار شدم... شب فقط با ح.ر چت کردیم و انقدر خندیدم سردرد گرفتم خخخخخخ... وقتی رسیدم مدرسه آبجیم با مدیر و معلمش سلام و علیک کردم... رفتم داخل نمازخونه... نشستم کنار مامان ها... تنها خواهر جمع من بودم خخخخخ... بعد رفتم که از آبجیم عکس بگیرم معاون من رو شکار کرد و من رو مسئول عکس و فیلم برداری از مراسم کرد :/ یه خانم که آیفون داشت عکس گرفت و من فیلم برداری کردم... خیلی خوشگل همه جا رو تزیین کرده بودن... بچه ها شبیه فرشته ها شده بودن... سرود خوندن... برنامه اجرا کردن *_* منم مشغول فیلمبرداری و عکاسی بودم :) کاری که هیچ وقت ازش خسته نمی شم :) بعد کیک و عروسک دادن و همه از من تشکر کردن و زنگ خورد و خداحافظی کردیم و برگشتیم خون :) رسیدم دیدم مامانم داره ماکارونی خوشمزه درست می کنه و ذوق کردم... یه کم با چایی باقلوا خوردم و بعدش دیدم نه سیر نمی شم... زود رفتم سراغ غذا... بعد ناهار شروع کردم به انجام کارهام و تیک زدن یکی یکی برنامه هام ^_^ تا جایی که برق رفت ولی من کارهام رو با گوشی انجام دادم... بعدش عصر دوباره چایی اینا خوردیم و با مامان و آبجیم رفتیم بیرون بازار... من شوینده صورت گرفتم چون خوابگاه لازم دارم و پیدا نکردم... بعد رفتیم لباس برای باشگاهم خریدم... راستش تصمیم گرفتم برم بدن سازی چون باشگاه کاراته پیدا نکردم و گفتم به اندازه کافی خوابگاه تنبلم کرده و بدنم ضعیف شده و برگشتم به عقب... بدن سازی هم برم با برنامه می رم برای تقویت و قوی کردن بدنم نه عضله سازی... اتفاقا خیلی فکر کردم روش که برم یا نرم... دیدم برم برای قوی کردن بدنم بهتره چون تو کاراته هم قوی تر می شم و بدنم بهتر می شه و ضرباتم محکم تر می شه... لباس خریدم خیلی خوشگلهههههه... بعد رفتم با پس اندازهام سکه پارسیان خریدم... اومدیم خونه شام سوسیس و سیب زمینی درست کردیم خوردیم... بعد من یه کم سریال دیدم و عکس های جشن تکلیف رو فرستادم... فیلم هاش نرفت چون شاد ضعیف بود... گوشیم 7ساعت کار کرده بود و مخصوصا تو این 10 روز اخیر دوربین گوشیم خیلی کار کرده بعد با ح.ر چت می کردیم دیدم گوشیم داغ کرده پس خاموشش کردم تا آروم بشه و استراحت کنه :( با مامان رفتیم بیرون قدم بزنیم پیاده روی کنیم ولی از بس هوا سرد بود زود برگشتیم خونه... منم کتابم رو خوندم و سریال دیدم و برنامه نوشتم... فردا خیلی کار دارم... ارائه و زبان دانشگاه و زبانم عقب افتاده که فردا باید حسابی جمعشون کنم تا راحت بشم... از تعطیلاتم 8 روز موند... زود می گذره.... هعی.. الان می رم بخوابم چون خسته ام خیلی ^_^ شبتون به خیر
خدایاشکرت بابت همه چیز
یاعلی