جنگجو

یه جایی برای نوشتن محتویات مغزم😁🤍

چه خبرا

یکشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 22:54

علیک سلام دوستان :) خوبین؟ چیکارها می کنین؟ :) من که امروز حسابی ترکوندم... همه برنامه ام رو انجام دادم +_+ باشگاه رفتم حسابی تمرین کردم بعد مسابقه دادیم خیلی خوب کار کردم... سنسی گفت کارم خوبه فقط یه کم ضرباتم رو کند می زنم :/ حق داره چون حریف تمرینی کم داریم بعدشم من هی می رم دانشگاه خوابگاه کم میام خوابگاه... راستش تصمیم گرفتم رفتم خوابگاه یعنی حتی امشب یه لیست از باشگاه های رزمی کاراته سبک خودم رو بنویسم و بهشون زنگ بزنم و شرایطشون رو بپرسم... شاید تونستم آخر هفته ها برم باشگاه :) شاید یه باشگاه حرفه ای تر پیدا کردم... راستش می خواستم تکواندو رو شروع کنم چون تکواندو رو هم دوست دارم و شبیه سبک خودمونه :) حالا همه چی بستگی به شرایطم داره @_@ چند تا کار مفید امروز انجام دادم :) روز قشنگی بود ^_^ تنها چیز روی اعصابم فقط جوش هامه :/ هر کاری می کنم تموم نمی شه و باعث شده از صورتم بدم بیاد و باید بگم خیلی اذیتم می کنه و دردناکه :( دکتر هم رفتم دارم قرص می خورم محلول و سرم صورت استفاده می کنم و تاثیری نذاشته :// دیگه واقعا خسته شدم... خیلی اعصابم رو خرد می کنه... جوش پشت جوش... صورتم افتضاح شده هعی.... خب من برم کارهای ریزم رو تموم کنم :) نوشتن باعث می شه ذهنم مرتب بشه *_* دوستون دارم

خدایاشکرت

یاعلی

مبارز

برنامه ریزی

شنبه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 21:59

وقتی برای زندگیت برنامه نریزی، شیطان و بقیه برات برنامه ریزی می کنند :) این جمله رو خیلی دوست دارم... هم جمله درستیه هم تجربه اش کردم... چند روز بود بدون برنامه می رفتم جلو و راستش بدجور پام لغزید :/ ولی خب آدمی نیستم یه جا بمونم و بشینم گریه کنم و به قول داداش رضا گریه کن اما گام بردار ^_^ امروز روز خیلی قشنگیه :) دلیل خاصی نداره یعنی نیازی نیست برای خوب بودن دلیل خاصی داشت :) ناهار خوشمزه پختم یه کتاب جدید تموم کردم ظرف شستم خونه رو مرتب کردم به برنامه هام عمل کردم *_* حالا مونده سخنرانی شنود رو گوش بدم و سخنرانی مهندسی آرزوها هم دقیق و با تمرکز یاد بگیرمش :)

راستی قبل تغییر تغییر کن ^_*

خدایاشکرت

یاعلی

برچسب‌ها: تغییر، روزمرگی_من
مبارز

7 روز

جمعه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 21:35

سلام دوستان گلم :) یه هفته غیبت کردم چون برنامه م به هم ریخته :/ یک شنبه باشگاه به خاطر برف تعطیل شد ولی خونه تمرین کردم البته شام عروسمون اومد باهم مرغ سوخاری خوردیم و سینمایی تگزاس3 دیدیم و خیلی خوش گذشت... دوشنبه رفتیم راهپیمایی و انقدر مردم اومده بودن ما خودمون تعجب کردیم :) سه شنبه رفتم باشگاه در حد مرگ تمرین کردم بعد رفتم آرایشگاه و ابروهام رو مرتب کردم... چهارشنبه همه همکاران مامانم و دوستاشون اومدن خونمون برای شیرینی خورون داداشم :) زن داداشمم اومد ^_^ آش کشک درست کردیم و پذیرایی کردم بعد همه رفتن من و نگین با هم حسابی حرف زدیم... وااای شبش عالی بود خیلی خوش گذشت... تا 4 بیدار موندیم و با هم نون و پنیر خوردیم چون داشتیم تلف می شدیم... دیروز هم با زن داداشم ناهار اینا رو خوردیم و من رفتم باشگاه و مامان رفت مسجد و بقیه رفتن آماده بشن بعد تو باشگاه باز در حد مرگ کار کردم و داشتم از شدت عرق ریختن می مردم :) بعد باشگاه همه رفتیم خونه مامان بزرگم :) خوب بود خداروشکر... بعد برگشتیم خونه.... یه کم کارهام رو انجام دادم... امروز هم کار خاصی نکردم هم دیر بیدار شدم هم حموم رفتم هم سریال دیدم ولی در کل وقت تلف کردم... البته یه کم دوره دیدم و به پیام هام جواب دادم و کانال های اضافه تلگرام رو پاک کردم تا خلوت بشه گوشیم... چند روز پیش هم ایتام رو تمیز کردم خخخخخ الان می رم که کتاب بخونم چون عقب افتادم... یه سری تصمیم گرفتم که فرصت کنم می نویسم این جا... باز هم میام :)

خدایاشکرت

یاعلی

مبارز

13,12

شنبه بیستم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 22:3

سلام دوستان من :) چطورین؟ دیروز رفتیم نمازجمعه :) راستش دیروز انقدر بدن درد داشتم اصلا نمی تونستم تکون بخورم خخخخ فکر کنم به خاطر شدت کار 5شنبه این طوری شدم... امروز یه کوچولو تمرین کردم فقط ویدیو دیدم که تکنیک ها تو ذهنم تثبیت بشه :) راستش امروز زیاد رو مود نبودم و برنامه ننوشتم و بی انگیزه بودم انرژی نداشتم... ولی ان شاءالله فردا باشگاه حسابی می ترکوووونم ^__^

خدایاشکرت یاعلی

مبارز

14روز

پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 19:30

سلام از طرف خسته باشگاه و تمرین ^_^ خوبین؟ وای امروز تو باشگاه سنگ تموم گذاشتم و حسابی کار کردم... البته آخر باشگاه انقدر شلوغ کردیم و خندیدیم حال داد :) به پام کمر بستن تو باشگاه من رو کشیدن خخخخخخ خیلی خوب بود... چند کلیپ عالی به سنسی و بقیه نشون دادم تا ایده بگیریم :) سعی کردم هر استراتژی تو ذهنمه پیاده کنم ولی امروز فرصتم کم بود... وقتی برگشتم خونه سعی کردم دوباره تمرین کنم... یه کم از کم آوردن نفس تو رقص پا نگرانم یه کم از ضربه دیدن و از دست دادن تمرکز می ترسم چون امروز دماغم ضربه دید احساس کردم قوتم ته کشید :/ ولی خب 14 روز فرصت دارم :) می ترکوووووووووووونم... نهایت تلاشم رو می کنم که حتی اگر باختم هم خوشگل ببازم نه ضعیف حداقل حریفم ازم بترسه و جونش دربیاد تا من رو ببره و اذیت بشه... چند تا حیله تو ذهنم درست کردم... جا خالی دادن رو تمرین کنم بعد حرکات ترکیبی رو تمرین کنم... تو اینستا انقدر کلیپ دیدم و پیج فالو کردم کل اکسپلور و صفحه م پر شده از کاراته *__* یه کم هم تو گوگل بگردم ببینم چی میشه :) دعا کنین برام

شاید باز بیام بنویسم... البته وقت کنم خخخ

خدایا شکرت

یاعلی

مبارز

15روز

چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 23:43

سلام خوبین؟ :) من هم خوبم چون 80% برنامه رو انجام دادم و امروز حسابی کلیپ کاراته دیدم برای آماده شدن ذهنم برای مسابقه هم بدم چون فکرم درگیر یه سری مسائله که ممکنه بعدا بخوام بنویسم این جا :) امروز ذوق داشتم بتونم با توت فرنگی حرف بزنم نشد چون ایتام و نتم خراب بود و بعدش رفتیم خونه نگین یعنی زن داداشم و خوش گذشت مخصوصا خاله هاش عالی بودن ^__^ بعد برگشتم کارهام رو انجام دادم... امروز روی سرعت ضربه ام کار کردم و سعی کردم هی حریف روتصور کنم :)

برم اتاقم رو مرتب کنم و بخوابم و فردا خیلی کار دارم و باید برم باشگاه :)

خدایاشکرت

یاعلی

مبارز

مسابقه

سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 22:52

سلام‌علیکم😍🌱

دوستان ۲ اسفند مسابقه استانی کاراته دارم😁راستش قرار نبود برم چون هم پولش زیاد بود هم از مهرماه کار نکرده بودم ولی انگار برنامه جوری شد که یه هفته اضافه‌تر بمونم و بیشتر تمرین کنم. از امروز تا ۲ اسفند حدود ۱۵ روز وقت هست، روزهای فرد که باشگاه باید تمرین کنم حسابی و روزهای زوج هم خونه هستم و باید حسابی تمرین کنم.

می‌خوام هر روز گزارش بنویسم این‌جا😁😎از فردا می‌شینم مسابقه و ویدیو‌های مختلف رو ببینم که ذهنم بازتر بشه و تو خونه هم نرمش کنم🤭راستش خیلی انگیزه دارم🤭باید خوووووب تمرین کنم تا بتونم حداقل ۲ نفر رو ببرم😁🤝🏻خب برم به کارهام برسم🤍

خدایاشکرت

یاعلی

مبارز

باشگاهم

دوشنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 11:55

سلام بچه‌ها خوبین😍🖐🏼چه خبرها؟

یادتونه ما یه باشگاه سپاه داشتیم و ماجراها داشت؟😁 ما رو بعد ماه رمضون انداخته بودن بیرون🥲چون منطقه نظامیه و من هم نبودم نظم بدم بچه‌ها آهنگ اینا گذاشته بودند و مزاحم سربازها شده بودن🤦🏻‍♀️ بالاخره ما می‌رفتیم باشگاه بیرون شهر و هم دور بود و کوچیک... این باشگاه رو همه دوست داشتن غیر من و مت... ولی گذشت و گذشت تا این که زمستون شد و همه به حرف ما رسیدن که این باشگاه چیزی نیست و دوباره تلاش کردند و ما برگشتیم باشگاه پرماجرامون😍😁و دوباره با سربازها قصه‌هامون شروع شد😬😉...

پ.ر که رفت خداروشکر... و جاش داداش ح.پ اومده😂 بعد یه سرباز سگ‌اخلاق و سگ‌مغرور داریم به اسم نوروز😂 بعد یه دونه سرباز کوچولو داریم به اسم پیمان🤭 ح.پ۲ و پیمان از من کوچیکن... ولی نوروز بزرگه... وای انقدر غرور داره... دیروز خواستم شماره‌ش رو بگیرم نداد😐گفت از سرباز قبلی گرفتین بستونه به همون زنگ بزنید🤦🏻‍♀️انگار خیلی برام مهمه که ازش شماره بگیرم آخه عاشقش شدم می‌خوام شب‌ها به عکس پروفایلش نگاه کنم🤣منم گفتم مهم نیست و رفتم... قشنگ با ما لجه...

ادامه داره شدیدا😂

خدایاشکرت

یاعلی

برچسب‌ها: باشگاه
مبارز

سلام

شنبه سیزدهم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 23:41

سلام علیکم :) خوبین؟ ببخشید نبودم... به خاطر یه سری شرایط که اومدنم به صلاح نبود، رفتم که یه کم به خودم برسم بیام :) ولی دیگه اومدم... راستی عیدتون مبارک هم ماه شعبان اومده هم تولد امام حسین قشنگمه :) به به عجب روزی اون هم 14 بهمن خخخخخ 14 ^__^ بگذریم... خب دوستان دیگه اومدم که بمونم

مرسی از عزیزم فاطمه جون که پیگیرم بود و منتظرم بود برگردم :) خدا توفیق بده بیام یه پست از ترم3 بذارم براتون که وبلاگم این طوری نمونه و دوباره جون تازه بگیره :)

دوستون دارم یاعلی

برچسب‌ها: تغییر، مثبتانه
مبارز