جنگجو

یه جایی برای نوشتن محتویات مغزم😁🤍

مقام اول

چهارشنبه هشتم اسفند ۱۴۰۳ ، ساعت 12:18

سلام دوستان خوبین؟ وای یه هفته بود وبلاگ برای من نمیاورد :/ خیلی عجیب بود واقعا... دوستان تو مسابقه اول شدم ^_^ همین اول لو دادم بهتون خخخخخخخ... صبح با صدای دکتر بک کانگ هیوک بیدار شدم و ساعت 7 رسیدیم ایستگاه که سنسی اینا بیان دنبالمون... بعد یه ربع 20دقیقه اومدن و ما سوار مینی بوس شدیم :) سنسی اونجا بهم گفت از کل 1ونیم تومن پولت می تونست 900 تومنش برگرده و 600 حق مسابقه برنمی گشت فقط و من یه کوچولو نگران شدم گفتم نکنه برم دست خالی برگردم از این ور دانشگاه هم به خاطر هوا و برف نتونم برم :( هیچی رفتیم رسیدیم باشگاه بزرگ... 400تا بازیکن آورده بودن و ما تا بعد از ظهر فقط دویدیم تا بچه ها رو آماده کنیم، کوچ کنیم، کمکشون کنیم. فقط من و سونیا می دویدیم و بقیه تو پرت کردن وسایل به ما کمک می کردن :/ 10 کیلومتر دویدم فقط.... بعد حتی فرصت سرویس بهداشتی رفتن نداشتیم در این حد شلوغ بود... فقط وسطا یه نیم ساعت دراز کشیدم تا بدنم آروم بشه... از شانسم همکلاسی قدیمیم که آبجیش هم باشگاهیمه اومده بود دیدمش حالم گرفت اه :/ بگذریم... ما خواستیم بریم سرویس یهو اسم من و مت رو باهم اعلام کردند :/ گفتیم نه بابا با هم نمیفتیم و اینا... بررسی کردیم دیدیم بله پت و مت وسط میدان جنگ با هم افتادن :/ هم ناراحت شدیم هم خندیدیم به شانس گندمون... من حتی گریه کردم... هیچی دیگه رفتیم میدان شروع کردیم ضربات رو نوبتی می زدیم و دلمون نمیومد بهم ضربه بزنیم.... واااااای وسط زمین خنده امون گرفته بود افتضاااااح... هیچی دیگه بازی 0 0 کردیم و کشیدیم هانته مساوی و داورها 3تاش به من رای دادن و آخریش هم رایش برگردوند کرد رنگ من :/ و من صعود کردم بالا....

حریف بعدیم کارش خوب بود ولی قدش کوتاه بود... با دوتا اورا مواشی 6 هیچ بردمش... وای وسط کار دیدم حالم داره بد می شه قند و فشارم افتاده... یه بار افتادم زمین ولی پا شدم باز... به سختی بردمش :) کوچرم هم خیلی خوب بود... دیگه از زمین برگشتم افتادم روی زمین می گفتم یه چیز شیرین بدید بهم زووود دارم می میرم... یهو دیدم باز صدام زدن برای فینال :/ منی که فکر می کردم بازی آخرم بود و تنها کسی که 3تا حریف داشت من بودم :/ هاهاهاهاهاها برام به سختی یه شیرین عسل پیدا کردن و یه نوشابه سر کشیدم و معلوم نبود نوشابه برای کی بود خخخخخخ....

باز صدا زدن بیا برای فینال :) رفتم داخل دیدم ا حریفم همون دختریه که هی می گفت با تو میفتم با تو میفتم :) کارش خیلی خوب بود... شروع کردیم... نامرد هی من رو می برد بیرون یا جوری می زد بیفتم اخطار بگیرم... بیرون بردنی یه اورا زدم از سرش رد شد بعد برگردوندم مواشی کردم 3امتیاز گرفتم و اولین امتیازم شد :) بعدی هم باز اومد بهم حمله کنه تو یه حرکت پام رو بلند کردم زدم سرش و باز 3 امتیاز گرفتم... بازی ادامه پیدا کرد... من 4تا اخطار گرفتم و پنجمی اخراج بود :/ و 17 ثانیه مونده بود... حریفم دید که می تونه اخراجم کنه حمله کرد بهم و هلم می داد بیرون... یهو انگار پام رو یکی دیگه از پشت بلند کرد زد تو سر حریف دقیقا جایی که داشتم بیرون می رفتم... و پرچم 4تا داور رفت بالا *_* و 10 ثانیه مونده تموم بشه من 9 هیچ بردمش :) خیلی چسبیددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد

بچه ها بردن من فقط برای من نبود کار خدا و کمک اهل بیت مخصوصا امام رضا و امام حسین بود ^__^ از حضرت عباس خیلی کمک گرفتم... اصلا ضربات رو می زدم انگار من نمی زدم انگار اختیار پاهام با من نبود فقط اون ها بودن که کمکم می کردن... من خودم باورم نمی شه با تکنیکی ببرم که توش حرفه ای بودم ولی می ترسیدم تمرین کنم و بزنمش ولی تو مسابقه جوری می زدم عین آب خوردن... بچه ها معامله با اهل بیت خیلی خووووووووبه... هوات رو داره +_+

آره دوستان این بود داستان مسابقه من... :)

ان شاءالله بتونم بیام داستان خوابگاه و مجازی شدن رو بنویسم خخخخخ که رفتم گیر افتادم تو خوابگاه :/ هعی

خدایاشکرت

یاعلی

مبارز

روز آخر

چهارشنبه یکم اسفند ۱۴۰۳ ، ساعت 22:24

اهم اهم رسیدیم به روز آخر و فردا روز مسابقه :) خب فکر کنم طبیعیه که شدیدا هیجان و استرس داشته باشم نه؟! بیشتر از 15 روز تمرین خوب کردم زحمت کشیدم عرق ریختم و حتی دیشب در حد مرگ گریه کردم چون نمی ذاشتن برم مسابقه و می خواستن به زور به خاطر شرایط هوا بفرستن برم خوابگاه :) ولی مقاومت کردم و حتی ممکنه این دومین غیبتم باشه و باعث اذیتم بشه ^_^ فردا برد و باخت برام مهم نیست برام مثل دکتر کیم مهمه که نهایت تلاشم رو بکنم تا بعدا حسرت نخورم... راستی دکتر کیم یه شاگرد جدید بهم معرفی کرده اون بک کانگ هیوک هستش خخخخ :) سریال کد تروما عالیه و واقعا دیدنش قبل مسابقه عالی بود... فردا دیگه مهم تلاش و تمرکز و استراتژیک مهمه برام *_^ فردا از صبح تا شب مسابقه ایم بعدش بیام خونه و جمعه صبح اگر هوا و جاده خوب باشه برگردم خوابگاه :) فقط برای من دعا کنین که بتونم دست پر برگردم خوابگاه :) خدایا خودم رو بهت سپردم

خدایاشکرت

یاعلی

مبارز

چه خبرا

یکشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 22:54

علیک سلام دوستان :) خوبین؟ چیکارها می کنین؟ :) من که امروز حسابی ترکوندم... همه برنامه ام رو انجام دادم +_+ باشگاه رفتم حسابی تمرین کردم بعد مسابقه دادیم خیلی خوب کار کردم... سنسی گفت کارم خوبه فقط یه کم ضرباتم رو کند می زنم :/ حق داره چون حریف تمرینی کم داریم بعدشم من هی می رم دانشگاه خوابگاه کم میام خوابگاه... راستش تصمیم گرفتم رفتم خوابگاه یعنی حتی امشب یه لیست از باشگاه های رزمی کاراته سبک خودم رو بنویسم و بهشون زنگ بزنم و شرایطشون رو بپرسم... شاید تونستم آخر هفته ها برم باشگاه :) شاید یه باشگاه حرفه ای تر پیدا کردم... راستش می خواستم تکواندو رو شروع کنم چون تکواندو رو هم دوست دارم و شبیه سبک خودمونه :) حالا همه چی بستگی به شرایطم داره @_@ چند تا کار مفید امروز انجام دادم :) روز قشنگی بود ^_^ تنها چیز روی اعصابم فقط جوش هامه :/ هر کاری می کنم تموم نمی شه و باعث شده از صورتم بدم بیاد و باید بگم خیلی اذیتم می کنه و دردناکه :( دکتر هم رفتم دارم قرص می خورم محلول و سرم صورت استفاده می کنم و تاثیری نذاشته :// دیگه واقعا خسته شدم... خیلی اعصابم رو خرد می کنه... جوش پشت جوش... صورتم افتضاح شده هعی.... خب من برم کارهای ریزم رو تموم کنم :) نوشتن باعث می شه ذهنم مرتب بشه *_* دوستون دارم

خدایاشکرت

یاعلی

مبارز

7 روز

جمعه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 21:35

سلام دوستان گلم :) یه هفته غیبت کردم چون برنامه م به هم ریخته :/ یک شنبه باشگاه به خاطر برف تعطیل شد ولی خونه تمرین کردم البته شام عروسمون اومد باهم مرغ سوخاری خوردیم و سینمایی تگزاس3 دیدیم و خیلی خوش گذشت... دوشنبه رفتیم راهپیمایی و انقدر مردم اومده بودن ما خودمون تعجب کردیم :) سه شنبه رفتم باشگاه در حد مرگ تمرین کردم بعد رفتم آرایشگاه و ابروهام رو مرتب کردم... چهارشنبه همه همکاران مامانم و دوستاشون اومدن خونمون برای شیرینی خورون داداشم :) زن داداشمم اومد ^_^ آش کشک درست کردیم و پذیرایی کردم بعد همه رفتن من و نگین با هم حسابی حرف زدیم... وااای شبش عالی بود خیلی خوش گذشت... تا 4 بیدار موندیم و با هم نون و پنیر خوردیم چون داشتیم تلف می شدیم... دیروز هم با زن داداشم ناهار اینا رو خوردیم و من رفتم باشگاه و مامان رفت مسجد و بقیه رفتن آماده بشن بعد تو باشگاه باز در حد مرگ کار کردم و داشتم از شدت عرق ریختن می مردم :) بعد باشگاه همه رفتیم خونه مامان بزرگم :) خوب بود خداروشکر... بعد برگشتیم خونه.... یه کم کارهام رو انجام دادم... امروز هم کار خاصی نکردم هم دیر بیدار شدم هم حموم رفتم هم سریال دیدم ولی در کل وقت تلف کردم... البته یه کم دوره دیدم و به پیام هام جواب دادم و کانال های اضافه تلگرام رو پاک کردم تا خلوت بشه گوشیم... چند روز پیش هم ایتام رو تمیز کردم خخخخخ الان می رم که کتاب بخونم چون عقب افتادم... یه سری تصمیم گرفتم که فرصت کنم می نویسم این جا... باز هم میام :)

خدایاشکرت

یاعلی

مبارز

13,12

شنبه بیستم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 22:3

سلام دوستان من :) چطورین؟ دیروز رفتیم نمازجمعه :) راستش دیروز انقدر بدن درد داشتم اصلا نمی تونستم تکون بخورم خخخخ فکر کنم به خاطر شدت کار 5شنبه این طوری شدم... امروز یه کوچولو تمرین کردم فقط ویدیو دیدم که تکنیک ها تو ذهنم تثبیت بشه :) راستش امروز زیاد رو مود نبودم و برنامه ننوشتم و بی انگیزه بودم انرژی نداشتم... ولی ان شاءالله فردا باشگاه حسابی می ترکوووونم ^__^

خدایاشکرت یاعلی

مبارز

14روز

پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 19:30

سلام از طرف خسته باشگاه و تمرین ^_^ خوبین؟ وای امروز تو باشگاه سنگ تموم گذاشتم و حسابی کار کردم... البته آخر باشگاه انقدر شلوغ کردیم و خندیدیم حال داد :) به پام کمر بستن تو باشگاه من رو کشیدن خخخخخخ خیلی خوب بود... چند کلیپ عالی به سنسی و بقیه نشون دادم تا ایده بگیریم :) سعی کردم هر استراتژی تو ذهنمه پیاده کنم ولی امروز فرصتم کم بود... وقتی برگشتم خونه سعی کردم دوباره تمرین کنم... یه کم از کم آوردن نفس تو رقص پا نگرانم یه کم از ضربه دیدن و از دست دادن تمرکز می ترسم چون امروز دماغم ضربه دید احساس کردم قوتم ته کشید :/ ولی خب 14 روز فرصت دارم :) می ترکوووووووووووونم... نهایت تلاشم رو می کنم که حتی اگر باختم هم خوشگل ببازم نه ضعیف حداقل حریفم ازم بترسه و جونش دربیاد تا من رو ببره و اذیت بشه... چند تا حیله تو ذهنم درست کردم... جا خالی دادن رو تمرین کنم بعد حرکات ترکیبی رو تمرین کنم... تو اینستا انقدر کلیپ دیدم و پیج فالو کردم کل اکسپلور و صفحه م پر شده از کاراته *__* یه کم هم تو گوگل بگردم ببینم چی میشه :) دعا کنین برام

شاید باز بیام بنویسم... البته وقت کنم خخخ

خدایا شکرت

یاعلی

مبارز

15روز

چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 23:43

سلام خوبین؟ :) من هم خوبم چون 80% برنامه رو انجام دادم و امروز حسابی کلیپ کاراته دیدم برای آماده شدن ذهنم برای مسابقه هم بدم چون فکرم درگیر یه سری مسائله که ممکنه بعدا بخوام بنویسم این جا :) امروز ذوق داشتم بتونم با توت فرنگی حرف بزنم نشد چون ایتام و نتم خراب بود و بعدش رفتیم خونه نگین یعنی زن داداشم و خوش گذشت مخصوصا خاله هاش عالی بودن ^__^ بعد برگشتم کارهام رو انجام دادم... امروز روی سرعت ضربه ام کار کردم و سعی کردم هی حریف روتصور کنم :)

برم اتاقم رو مرتب کنم و بخوابم و فردا خیلی کار دارم و باید برم باشگاه :)

خدایاشکرت

یاعلی

مبارز

مسابقه

سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۳ ، ساعت 22:52

سلام‌علیکم😍🌱

دوستان ۲ اسفند مسابقه استانی کاراته دارم😁راستش قرار نبود برم چون هم پولش زیاد بود هم از مهرماه کار نکرده بودم ولی انگار برنامه جوری شد که یه هفته اضافه‌تر بمونم و بیشتر تمرین کنم. از امروز تا ۲ اسفند حدود ۱۵ روز وقت هست، روزهای فرد که باشگاه باید تمرین کنم حسابی و روزهای زوج هم خونه هستم و باید حسابی تمرین کنم.

می‌خوام هر روز گزارش بنویسم این‌جا😁😎از فردا می‌شینم مسابقه و ویدیو‌های مختلف رو ببینم که ذهنم بازتر بشه و تو خونه هم نرمش کنم🤭راستش خیلی انگیزه دارم🤭باید خوووووب تمرین کنم تا بتونم حداقل ۲ نفر رو ببرم😁🤝🏻خب برم به کارهام برسم🤍

خدایاشکرت

یاعلی

مبارز