مریضی
شنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ، ساعت 3:45آره دوستان از شنبه که پست گذاشتم تا الان مریض بودم خیلی🥲مخصوصا مریضی تو خوابگاه خیلی سختههههه... ۱شنبه که کلا کلاس نرفتم🫠 خوابیدم فقط و خیلی حالم بد بود... ۲شنبه کلاس صبح رو وسطش زدم بیرون و کلاس خانواده رو کامل ولی به سختی نشستم و سر کلاس زبان خیلی حالم بد بود و بعد پرسیدن به زور از استاد اجازه گرفتم و اومدم خوابیدم باز... و ۲شنبه شب تبم بالا رفت و خیلی حالم بد شد، جوری که هم اتاقی هام شدیدا نگرانم شدن... تصمیم گرفتم برگردم خونه ولی انقدر حالم بد بود نتونستم وسایل جمع کنم و برم... سوپ خریدم خوردم... ۴شنبه هم کلا خوابیدم ولی بهتر بودم و منتظر بودم همه برن اتاق خلوت بشه و استراحت کنم... ۵شنبه رفتیم بیرون گشتیم و اتفاقات جالبی افتاد و خیلی روحیهام بهتر شد... امروز یعنی دیروز جمعه هم رفتیم شهر شادی و همه سوار وسایل بازی شدن و فقط من نشدم چون هنوز اونقدر خوب نشدم که ریسک کنم و سوار این جور چیزها بشم😅پس ترجیح دادم مامان بچهها بشم و عکاسی کنم و مراقبشون باشم😅 تا الان بیدارم چون تا چایی بخوریم حرف بزنیم طول کشید و تا مسواک بزنیم بیدار موندیم... من هم خوابم نبرد پس الان اذان گفت و باید برم نماز بخونم🤭خیر سرم ۷ونیم کلاس دارم... با ح.ر هم خیلی چت کردم و حتی تلفنی هم حرف زدم🥰🫧 خداروشکر خوبم... اثرات سرماخوردگی باهامه ولی باز هم بهترم... بدنم شدیدا ضعیف شده... میخوام برگشتم خونه برم باشگاه، و بعد ۱۰ روز که برگشتم اینجا هم برم بدن سازی برای تقویت بدنم😅🤭دیگه نذارم بدنم برگرده عقب... برم نماز... یاعلی