جنگجو

یه جایی برای نوشتن محتویات مغزم😁🤍

سرماخوردگی

یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ ، ساعت 2:51

وقتی ترم پیش به خاطر یه سری شرایط مجبور شدم صفحه‌م رو عوض کنم و ازش فاصله گرفتم دیگه نوشتن این جا رو گذاشتم کنار... خیلی سعی کردم برگردم... خیلی قول دادم بیام بنویسم ولی انگار طلسم شدم... اما الان که دارم فکر می‌کنم این اواخر احساس می‌کردم باید چیز خاص و بزرگی اتفاق بیفته بنویسم... ولی من همون آدمی بودم چیزهای عادی روزمره رو می‌نوشتم و خیلی حس خوبی داشت... بعدها پست‌ها رو می‌خوندم کیف می‌کردم... الان قول نمی‌دم بیام هر روز بنویسم ولی سعی می‌کنم بیام🙃

سرما خوردم و مریض شدم... با دوستم رفتیم درمانگاه... دوتامون مریض بودیم... بعد فشارم خیلی پایین یعنی ۸ بود و دکتر دارو و آمپول و سرم نوشت... خیلی طول کشید تا صف سرم زدن تموم بشه ما رفتیم تزریقی دیگه... هیچی زدیم و برگشتیم... بچه‌ها نداشتن بخوابم گفتن باید شام بخوری... منم یه دل سیر نون و پنیر و خیار و گوجه خوردم... بعد چایی خوردم و رفتم حموم و تو حموم خیلی به این جا فکر می‌کردم و دیدم واقعا دلتنگ اینجام🤕🥺 اومدم بغلش کنم و گریه کنم براش... آره دوستان... برم بخوابم فردا می‌رم کارگاه نقد شعر ان شاءالله شب به‌خیر

خدایاشکرت

یاعلی🤍🫧

مبارز