جنگجو

یه جایی برای نوشتن محتویات مغزم😁🤍

دیروز تا امروز

جمعه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ، ساعت 22:15

دیروز صبح بیدار شدم، به مامان کمک کردم خونه رو جاروبرقی کشیدیم :) بعد ناهار رفتم باشگاه... باز سنسی نیومد ولی برای فرار از اذیت کردن های آبجیم رفتم... اون جا حرف زدیم... جرئت حقیقت بازی کردیم... راستش یه بچه طلاق بود و با حرف هاش خیلی حالمون گرفت... می گفت هر شب گریه می کنم چون مامانم تهرونه... خیلی تلاش کردم تا از هم جدا نشن ولی شدن... پیش مشاور حرفی گفتم که نباید می گفتم و فکر کردم به خاطر من جدا شدن... من خیلی از مامان بابام حرف شنیدم و ناراحت شدم ولی به دل نگرفتم... خواستم بهش بگم بمیرم برات که انقدر آسیب دیدی :( تو برای این چیزها هنوز خیلی کوچیکی تو تازه کلاس ششمی و حقت این زندگی نیست :( بعد با سونیا اومدیم بیرون و همین درباره بچه حرف می زدیم و یهو اون هم حرف زندگی خودش که بچه طلاقه پیش کشید... از قبل می دونستم ولی خودم رو زده بودم به ندونستن... درد دل کرد حرف زد و بهش قوت قلب دادم بهش گفتم درکت می کنم می فهممت و من هستم هر وقت خواستی باهام حرف بزن :) بعد رفتم خونه زن داداشم اومده بود... بغلش کردم دلم براش تنگ شده بود... حرف زدیم خندیدیم... بعد دیدم آبجیم نیست رفتیم چیپس و خوراکی خریدیم برای شب فیلممون خخخخخ... یهو وسط راه آبجیم زنگ زد عصبی... بدون من کجا رفته بودین... گریه کرد... ما هم اومدیم محموله رو قایم کردیم... یه کم کتک خوردم خخخخ... شب مامان زن داداشم اومدن نشستن حرف زدیم... منم با ح.ر چت کردم... خوش گذشت... بعد با نیماداداش منچ و مارپله بازی کردیم و دوتاش رو باختم و دوتا چیپس گوجه ای باید برای بخرم خخخخخ... یه کوچولو پانتومیم زدیم و بعد رفتن...همین که ابجیم خوابید با زن داداشم رفتیم اون یکی اتاف و فیلم رو دانلود کردیم حرف زدیم خوراکی خوردیم و خیلی چسبید.... ااااه یادم رفت بگم زن داداشم برای روز معلم کیک خریده بود و خیلی خوشمزه بود ^_^ یه فیلم خیالی قشنگی دیدیم و خیلی خوشم اومد :) چسبیددددددد صبح 5 خوابیدیم خخخخ

امروز هم تا ناهار با زن داداشم باهم بودیم و بعدش رفت مهمونی... منم بعد ناهار و شستن ظرف ها پاور ارائه هام رو درست کردم... کارهام رو یکی یکی انجام دادم.... عصر یه قسمت سریالم رو دیدم و غمگینم کرد... بعد رفتیم بیرون پیاده روی کردیم... هوا خیلی خنک و بارونی بود و خیلی خوووووووووب بود... بعد اومدم... دوره دیدم و کارهام رو کردم... به پیام هام جواب دادم... شام خوردم... الان هم دارم می نویسم *_^ برم برای ادامه کارهام :)

مبارز