جنگجو

یه جایی برای نوشتن محتویات مغزم😁🤍

شروع

سه شنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۴ ، ساعت 23:20

بله دوستان امروز جلسه اول کلاس زبان رو شروع کردم *_* وای ذوق و هیجان دارم شدیدا :) الان برنامه هام رو انجام می دم می رم مطالب و جلسات رو بخونم که روی هم تلنبار نشه ^_^

امروز آبجیم با بابام رفت باغ... مامان عصر بیدار شد گفت دلم گرفته بریم پیاده روی و رفتیم گشتیم... داشتم می رسیدم خونه یهو دخترعمه ام زنگ زد کجایی؟ گفتم بیرونم دارم می رم خونه چطور؟ گفت پا شو بیا پیش ما بریم بگردیم :) هیچی خودم رو رسوندم بهشون... شهر انقدر شلوغ بود حالا جا برای ماشین نبود و ترافیک بود هیچ جا برای رفت و آمد آدم ها نبود... با هم رفتیم فست فودی همیشگی و سیب زمینی ساده سفارش دادیم و خوردیم :) خیلی چسبید... خیلی وقت بود سیب زمینی دلم می خواست و هی می گفتیم باهم بریم بیرون و نمی شد ولی امروز خدا جوری برنامه رو چید که اصلا هنگ بودم تا الان خخخخخ.... می خوام یه کم کتاب بخونم سریال ببینم ( سریال رو ترک کردم ولی چندتا سریال مخصوص دارم برای انرژی و انگیزه گرفتن ) بعد برم سراغ شروع زبان انگلیسی...

خدایاشکرت

یاعلی 😘😘😘

برچسب‌ها: تغییر، روزمرگی_من
مبارز