جنگجو

یه جایی برای نوشتن محتویات مغزم😁🤍

نگرانی

شنبه بیست و هشتم تیر ۱۴۰۴ ، ساعت 21:15

ذوق و هیجان با نگرانی کل وجود و زندگیم رو گرفته :) صبح نرفتم باشگاه چون واقعا تنبلیم میومد... دوستام گفتن عصر می رن بیرون ولی من نرفتم باهاشون... چون هم خیلی کار داشتم و باید انجامشون می دادم هم حوصله اشون رو نداشتم چون دیدنشون باعث می شه انرژیم تخلیه بشه همه اش حرف های تکراری و غیبت... موندم خونه و کارهام رو انجام دادم الان احساس سبکی و راحتی دارم خداروشکر... فقط باید برم چمدون رو از طبقه بالا بیارم دیگه از امشب جمع کنم وسایل ها رو تا کم و کسری نداشته باشم... واقعا هیجان دارم... فقط استرس رفتن به استان محل تحصیل و موندن و حرکتم دارم... یه کم هم از گرمای راه می ترسم که اذیتم کنه و مریض بشم... اشکالی نداره همه چیزم فدای امام رضام ^_^... از دوستای قدیمی وبلاگم خبری نیست... بقیه نیستن... بیاین بابا سر بزنین دلم براتون تنگ شده... الان برم یه کم کار انجام بدم بعد برم دوش بگیرم سبک بشم... خیره ان شاءالله

خدایاشکرت

یاعلی

برچسب‌ها: تغییر، روزمرگی_من، مشهد
مبارز