فکر کن اولین باره داری می ری مشهد، خیلی حس عجیبیه... همیشه این آرزو رو داشتم... حالا که دوره مشهد قبول شدم و تا حرم رو ندیدم باور نمی کنم... مامانم راضیه ولی ته دلش نگرانه.... بابام زیاد راضی نیست می گه خطرناکه... وضعیت کشور حساسه ممکنه دوباره جنگ بشه نرو... نگرانن... ببین من کاملا حق می دم که نگران باشن بالاخره هم دوره هم شرایط کشور متفاوته هم دوره طولانیه و یه ماهه تقریبا... فکرشون می مونه... من کاملا درکشون می کنم...
ولی می گم من الان تو این شرایط که هیچی معلوم نیست بشینم خونه و نرم مشهد یعنی فردا هم امام زمان چیزی بخواد باید بهونه بیارم... من چرا باید بترسم وقتی هیچی قطعی نیست... درسته شرایط خاصه حتی من هم آدمم می ترسم و اونقدر پاک نیستم که بگم ترسی از مرگ و شهادت ندارم بالاخره من هم آدم عادی م ولی فکر کن امام رضا بطلبه ولی تو نری... نماز رهبری نذاشتن برم فلان جا نذاشتن برم همه ش نگرانن... ولی خب منم نمی خوام فردا حسرت و پشیمونی بمونه... من وقتی الان لبیک نگم به مولام به اهل بیت پس فردا نباید ادعا کنم انقدر پابند امام زمانم... من هیچ وقت منکر نگرانی خانواده و شرایط سخت نیستم ولی بالاخره حرم رفتن شوخی نیست... هعی... شاید یکی بگه عقل نداری دیوونه ای!! آره من دیوونه ام ولی عاشق اهل بیتم چون من نوکر گناهکار روسیاه رو همیشه خریدن... مدیونشونم...
بابام می گه نرو بمون خودمون بعدا می ریم مشهد... گفتم پدر من شما تا دو سال پیش کنکور من رو بهونه کردین... بعدش عروسی داداشم و الان هم باز بهونه دارین... این طوری باشه شما حتی نمی ذارین من شوهر کنم و حتی قرار نیست برم بیرون از شهر و استان... ترس هست شرایط سخت هست ولی خدا هم هست ^_^
خدایاشکرت
یاعلی